این چند روزه یکم بهتریم. یعنی اون حالش خوبه. دیشب نمیدونم چی شد که حرف شد. آهان! صحبت از بوتاکس شد و دوباره ماهیانه و . اولش عصبانی شد و داد و هوار. ولی ول نکردم و گفتم پس کی باید باهت صحبت کنم؟! خلاصه که با اشک و آه و . باهش حرف زدم. حرف دلمو زدم بهش. این که حس بردگی بهم دست داده. اینکه انصاف نداره و بین خانواده هامون فرق گذاشته و .
خیلی خوب بود. بعضی جاها رو قبول کرد. بعضی جاها من فهمیدم الکی حساس شدم. خلاصه که خدا پدر حرف زدنو بیامرزه! والو!
درباره این سایت