تو اینستا داشتم میچرخیدم که پست یکی از بانوهای مهربون رو دیدم. نوشته بود ۳۶ سالش میشه ولی هنوز شاده. تو خیابون بستنی قیفی میخوره. و اگه آهنگ شادی بشنوه ، یه قر ریز هم میاد. و این ها رو به دخترش هم یاد میده.
یادم افتاد که تو نامزدی که رفتیم دروازه قرآن شیراز، بهش گفتم که تو اردو اینجا آهنگ پخش شده بود و من رقصیدم. باد کرد و خلاصه طوری رفتار کرد که دیگه تو خیابون نرقصم. چه کار بیهوده ای! هه! الان که خواهراش خودشونو وا دادن و خانوادگیشون شده رقص قاطی، تو جمعشون ایرادی نمیگیره! مسخره است.
دلم سوخت برای خودم. برای اینکه نذاشت نرگس شاد خودم باشم. شدم زنی که اون میخواد. عین آذر!
درباره این سایت